پـــیـونـــد خـــــــــــربـــــــــزه

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

 

باز هفدهمی دیگر

و من در انتظار  اینکه

یارم

در تقویم ذهنش

امروز را به یاد سپرده باشد

تا مبادا

فراموش کند

ماهگرد پیوند قبلمان را

 

 

هنوز ساعت از 0:0 نگذشته منتظرم عشقم

شنبه 17 مهر 139521:42عـلـAtefeـی

سلااااام نفسم

هرجا هستی خوش باشی عزیزم

 

نمیدونم از چی شروع کنم با چه کلمه ای حرفامو شروع کنم

اما نیازی نیس دنبال واژها گشت وقتی اووون روووز حتا آسمون صاف تر از همیشه بوود

به اسمون نگاه کردم  سپیییید بساااان دلی که ماه ها پیش ذره ذره در او غرق شده بوودم

نورااانی بساااان قلبی که همواره معصومیت به او گره خورده بووود

نمیدووونم اسمشو چی بذاارم شاااید یک حادثه ذره ذره تو قلبش غرررق میشدم اما صدااای ناااجی نمیزدم

چرااا؟؟؟ شاااید از غرور شاااید از ترس از ترس اینکه مباادا ناجی صدایم را بشنود و بروی خود نیاااورد

زمااان میگذشت یک ساااال و من بهواااای نفسهاااایش و تپش به تپش قلبش نفس کشیییدم

نااجی بووود مراا در خودش حس میکررررد اما ، امااا چراا نمیدوونم شاااید دل کمک کردنم را  نداااشت نع شاااید پااای آمدن ندااشت

یک و سااال یک ماااه تقلا میکررردم دست و پااا میزدم بلکه خودم سبب ساز شوم اما بسی بی فاایده 

چندماااه گذشت صدااایش زدم

نااااااجی کمک دیگررر نمیکشم بیاااااا

آمد

دلم را که به دلش داده بووودم

در این دم نگاهم را به نگاااهش دادم

لحظه لحظه میگذشت پااای رفتن ندااشتم

اووو رفت اما کماکان در قلبش کمین کرده ام

قلبی بساااان اسمااانی تهییی

تهییی از نااخالصی

هنوز هم نااجی را صداا میزنم امااا نه براای نجااات 

دوس دااارم هر لحظه بیشتر و بیشتررر در اعماااق قلبش غرررق بشووم با این تفاااوت

که دست بدست اووو نفس به نفسش دم به دم باااا هم و باااهم و باااا هم غرررق دلی بشیم که توووش زندگیوو شروع کرددیم

 

31 شهریوووووور خدایاااا مرسی بهترین روز زندگیممممممم بود

 

 

سه شنبه 6 مهر 139521:16عـلـAtefeـی